روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود “نمک” خواست!
متعجب به مادرش گفت که: دیروز کیسهای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب میکنی؟
مادر گفت:
پسرم، همسایهی فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، خواستم از آنها چیز سادهای بخواهم که تهیهاش برای آنها سخت نباشد، در حالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد و شرمنده نشوند…
ارسال پاسخ
نمایش دیدگاه ها