پادشاهی دید که خدمتکاری بسیار شاد است، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان! من همسر و فرزندی دارم، و غذایی برای خوردن، و لباسی برای پوشیدن، و بدین سبب از زندگی خود راضی و شادم.
پادشاه موضوع را به وزیرش گفت. وزیر گفت: قربان! چون او عضو گروه ۹۹ نیست، بدان جهت شاد است. پادشاه پرسید: گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت: قربان! یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلوی درب خانهاش قرار دهید، و نتیجه را ببینید!
فردای آنروز، خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه و سکهها بسیار شاد شد، و شروع به شمردن کرد. اما فقط ۹۹ سکه؟ بارها شمرد و تعجب کرد که چرا ۱۰۰ تا نیست. همه جا را زیر و رو کرد، ولی اثری از آن یک سکه نبود. او غمگین شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند، تا یک سکه طلای دیگر پسانداز کند.
او دیگر از صبح تا شب سخت کار میکرد، و دیگر اثری از رضایت و خوشحالی نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت: قربان! او اکنون عضو گروه ۹۹ است، و اعضای این گروه کسانی هستند که زیاد دارند، اما در جستجوی بیشترند، نه شادی!
خوشبختی واقعی در سه جمله است: تجربه دیروز، استفاده امروز، و امید به فردا. ولی من و تو، با سه جمله دیگر این زندگی را تباه میکنیم: حسرت دیروز، اتلاف امروز، و ترس از فردا …
به خودمان رحم کنیم؟
ارسال پاسخ
نمایش دیدگاه ها